دختر بابا...
سلام عزیز دردونه ی مامان
امروز 3 تیر، نیمه شعبان
دخملی امروز داشت با اسباب بازی هاش بازی می کرد که بابایی شروع به سربه سر گذاشتن دخملی کرد و چند دقیقه ای یه دفعه می گفت بیاااااااااااااااابیااااااااااااااااااا... وقتی دخملی بازی رو کنار میگذاشت و میرسید به بابایی ، بابایی بغلش نمی کرد و اون دست از پا درازتر برمی گشت تا به بازیش ادامه بده
خلاصه چندین دفعه بابایی این کار رو کرد و من ناراحت شدم و گفتم مگه کرم داری دخملی رو اذیت نکن نفس مامان که به حرفای مامانی گوش می داد چند لحظه بعد به بابایی گفت کرم و رفت ادامه بازیش رو کنه این کار دخملی اینقده جالب بود که من و بابایی ساعت ها به این ماجرا میخندیدیم و بعداز ظهر هم به ماماجونینا زنگ زدم و ماجرا رو براشون تعریف کردم راستی خاله جون هم خونه مامان جونینا بود
دخمل نازم من و بابایی خیلی دوست داریم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی